با توجه به فعالیتهای پیمان معادی در داخل و خصوصا خارج از کشور انتظار میرفت که پس از تجربه حضور در آثار سینمایی بینالمللی و پس از تجربه ناموفق «برف روی کاجها»، «بمب؛یک عاشقانه» فیلم هیجانانگیزتری باشد که نیست. چطور میشود معادی در بازیگری به مرز تالیفی حرفهای، فراتر از سطح استاندار بازیگری در ایران دست یافته، اما در کارگردانی هنوز مهر مولف را نمیتوان بر پیشانیاش الصاق کرد و سطح آثارش از عاشقانههای کمپانی حسین فرحبخش فراتر نرفته است. انتظارها از معادی بسیار بالاست و اصحاب رسانه منتظرند او به عنوان آلترناتیوی جدی در مقابل فرهادی، قد علم کند. اما دوبار پیاپی این انتظار برآورده نشده است.
پس از دیدن «بمب؛ یک عاشقانه»، آرزو میکنیم دوست عزیز روشنفکرمان مجالی چون شبهای خاطرانگیز موشکباران برایش فراهم میشد و کتاب بیشتری میخواند. کما اینکه مدل کتاب دست گرفتن معادی نشان میدهد این بازیگر، نویسنده، تهیه کننده سینما، کتابخوان حرفهای نیست. روشنفکران عزیزمان به علت همین نخواندن، واماندهاند و اگر فرض کنیم معادی کتابخوان حرفهای هم باشد (حداقل برای ژست) خواندن در او تاثیری نگذاشته است و مولف بمب، دقیقا مثل ایرج ذکایی در متن اثر کتاب میخواند. ایرج روشنفکر بمب، کتابخوان است اما خواندن تاثیری در سلوک و زیست او ندارد. معادی و ذکایی فرقی نمیکنند، داخل فیلم یا خارج از فیلم، از برجهای عاج خود (محدودیتهای اجتماعی) پایین نمیآیند، تا کمی آگاهی عمومیاشان ارتقاء پیدا کند و جهانبینی همسویی با جامعه پیدا کنند. ذکایی، معادی است و معادی زکایی.
ذکایی اگر کتابخوان است، فهم اجتماعی متوسطی دارد چرا با دانش آموزانش خشن برخورد میکند؟ کدام سیستم آموزشی و حکومتی حق برخورد خشن را به ناظم مثلا روشنفکر با دانشآموزان میدهد؟
او ناظم است اما دانشآموزان را نمیفهمد تا اینکه از برج عاج خود پایین میآید و یک شب به پناهگاه میرود و دخترک نوجوانان (معشوقه سعید) را میبیندو به محض همسانی با بدنه جامعه ذرهای از مفهوم عشق را درک میکند.
بمب موید یک مسئله مهم است که لژیونر شدن عالیجناب معادی تاثیر بر روند فیلمسازیاش نگذاشته و فیلمساز درگیر نمایش عاشقانههای عقب ماندهای است که با گفتن یا نگفتن، به وصل یا فصل میرسد. روشنفکر حتی در عاشق بودن و عشق ورزیدن است الکن است و این چگونه عشقی است؟ این عشق کجایی است؟ بحث دو عشق موازی مطرح شده در فیلم به یک عشق نمایشی همذات پندارانه منجر نمیشود و توصیه نگارنده به فیلمساز برای فهمیدن مفهوم نمایشی عشق دیدن دوباره آثار ویلیام وایلر فقید و توجه به آکسیونهای انسانی عاشق پیشهگان در مجموعه آثار اوست.
اما ابعاد مردم شناسی فیلم ضعف بنیادین دارد و فیلمساز صراحت و جرات سیاسی ندارد و برای از میان بردن ضعف خود، مدرسه را به عنوان تمثیلی از جامعه نشان میدهد که مدیر آن با لحنی شلخته و خشونت بار شعارهای رسمی را سعی دارد به دانشآموزان حقنه کند اما دانش آموزان شعارهای رسمی را نمیپذیرند و در حرکتی اعتراضی ترانههای عاشقانه داریوش اقبالی را روی در و دیوار دستشویی مدرسه حک میکنند. مدیران مدرسه تلاش میکنند شعارهای سیاسی رسمی آن دهه را روی دیوار مدرسه با خط خوش به نگارش درآورند. فیلمساز روی این تعارضات تاکید نمایشی ریزبینانهای دارد که متاسفانه با یک مردم شناختی دقیق از دهه شصت میتوان دریافت پس از رای ۹۸ درصدی مردم به جمهوری اسلامی در سال ۱۳۵۸ و در ادامه آن جنگ تحمیلی، عدم پذیرش شعارهای رسمی از جانب حکومت و ساز مخالف زدن با نگارش ترانه داریوش اقبالی آنهم در دهه شصت، چفت به فیلم نمیشود، چون این رفتار از سوی مردم و نوجوانان آن دهه کنشی عمومی نبود.
فیلمساز در فرامتن به خشونت در دهه شصت اشاره میکند و عالیجناب معادی با همان دو پهلویی به شکلی محافظه کارانه تلاش میکند این خشونت را به حکومت نسبت دهد.
فیلم را که بررسی میکنیم درخواهیم یافت شخصیت محوری و مورد علاقه فیلمساز، ایرج ذکایی است. ایرج ذکایی تجلی همان شخصیتی است که کارگردان با او همراه است و در این همراهی معادی به ایفای این نقش میپردازد. ذکایی روشنفکر است، ظاهرا؛ حداقل اطوارش روشنفکری است و پدر همسرش عبارت روشنفکر را به دلیل خواندن زیاد کتاب در موردش به کار میبرد. خب روشنفکران کتاب خوانده نباید با خشونت ایدئولوژیک حکومت و دهه شصت همراه باشند. اما چرا ذکایی در اداره نظم مدرسه از خشونت به عنوان ابزار مدیریتی در مواجه با نوجوانان و شاگردان مدرسه استفاده میکند و صورتش نشان میدهد او از این خشونت لذت میبرد.
شخصیت ذکایی در منظم کردن صفها از ترکه چوبی که در دست دارد استفاده میکند و در همان نماهای نخستین محکم به پای بچهها میکوبد. تصویر و حالات صورت ذکایی به مخاطب القا میکند که روشنفکر عزیزمان تلاش میکند انتقام ناکامی در زندگی شخصیاش را از دانش آموزان بگیرد.
عالیجناب معادی در نشست خبری ادعا میکند دهه شصت، دهه خشنی است اما ایرج ذکایی روشنفکر در ایام کودکی و نوجوانی آنطور که در فیلم نشان داده میشود خشن تربیت شده است. خودش در فیلم اعتراف میکند و خاطره رقابت خشن خود را با آویزان شدن از تراس مطرح میکند و در چنین شرایطی با لگد زدن به یکدیگر امکان افتادن هر کدام از آنها وجود دارد. خشونت در وجود ذکایی روشنفکر عزیزمان نهادینه شده و نگارش چنین صحنههای و اجرای آن در فیلم جوشیده از فطرت مولف روشنفکر عزیزمان جناب معادی است.
برداشت ما از این زوج این است که هر دو متولدان دو الی سه دهه قبل هستند و تربیت خشونت آمیز ایرج در دوران کودکی ربطی به دهه شصت و حکومت جمهوری اسلامی و حتی جنگ ندارد. خشونت در ذات تربیت روشنفکر ایرانی است. محیط و نحوه زیست بسیاری از روشنفکران طبقه میدل کلاس از دوره رضاخانی خشن بوده و پس از ۲۸ مرداد ۳۲ به مراتب رادیکالتر شده است.
بمب کلی اشکال سینمایی ندارد و مولف سعی در ساختن فیلمی جسورانه داشته که موفق به این کار شده است. بمب، خوش رنگ و زیباست اما فاقد پشتوانه علمی در مردمشناسی و تاریخ اجتماعی دهه شصت. این مسئله در نقد مبسوطتری حین اکران عمومی قابل طرح است. اما بمب یک نقطه عجیب مسحور کننده دارد. بمب موسیقی مسحور کنندهای دارد. کافیست در حین تماشای فیلم برای بار دوم فیلم را با چشم بسته تماشا کنیم. موسیقی خیلی جلوتر از فیلم است و با شنیدن موسیقی فیلم و بدون هیچ تصویری میتوانیم نوستالوژی دهه شصت را یکبار دیگر مرور کنیم. در واقع موسیقی بمب از تصاویر فیلم زیباتر است.
*تسنیم
ارسال نظر